(1721)این دریغاها خیال دیدن است |
|
وز وجود نقد خود بُبریدن است |
(1722)غیرت حق بود و با حق چاره نیست |
|
کو دلی کز عشق حق صدپاره نیست |
(1723)غیرت آن باشد که او غیر همه است |
|
آن که افزون از بیان ودمدمه است |
غیرت: مکروه داشتن شرکت غیر است در حق خود واز نظر عرفی استعمال مىشود در حمایت زن و فرزند و آن چه ناموس مىگویند از تجاوز دیگران و هیجان نفس از ادراک یا فرض تعدى کسان دیگر بدان چه انسان حمایت آن را بر خود لازم مىپندارد و مورد آن، بنحو اغلب و اکثر، انتفاع شهوانى است و منشا آن حس مالکیت و انحصار طلبى شدیدى است که در انسان پدید مىآید بصورتى که از اموال تجاوز مىکند و هم جنس را شامل مىشود و گاه شکلى جنون آمیز بخود مىگیرد چنان که صاحب آن، از نگاه غیر بدان چه موضع غیرت است بر خود مىپیچد و آن را تجاوزى بحق خود مىانگارد و بعضى اوقات چنان در خشم مىآید که متجاوز مفروض را دشمن مىدارد و بقتل او کمر مىبندد. اما غیرت درکلام مولانا ودر این جا یعنی عاشق میخواهد معشوق با همه وجود از آن او باشد و به دیگری توجه نکند، از سوی دیگر معشوق نیز میخواهد که سراپای عاشق برای او در تب و تاب باشد و اینگونه غیرت، برای حق شایسته است، زیرا که «او غیر همه است» و بنده عاشق اگر به راستی عاشق باشد فقط برای حق تب و تاب دارد و بس.
افزون از بیان و دمدمه است: یعنی بالاتر از آن است که با زبان عشق مجازی و صدای عاشقان عالم خاک با او گفتگو شود.
دمدمه: هلاک، نیست کردن
( 1721) این افسوسها بریدن از خود و آرزوى دیدن او است.( 1722) غیرت خداوندى این طور است نصیب دل هر کس شد جز بودن با حق چارهاى ندارد در این وقت کجا دلى است که از حکم حق صد پاره نشده باشد. ( 1723) غیرت یعنى آن که او غیر همه و خارج از وهم و قیاس و گفتگو است و جز با او نتواند بود و هیچ کس و هیچ چیز جاى او را نتواند گرفت.
مولانا از عشق آسمانی سخن میگوید: این دریغا گفتن، نتیجه آن است که عاشق آرزوی مشاهده جمال معشوق را دارد و در این راه، وجود نقد خود، یعنی هستی مادی و این جهانی را فراموش میکند. استاد فروزانفر میگوید: مولانا بر مرگ تن خاکی هرگز تأسف نمیخورد و حتی پیکر او را با شادی به گورستان برده اند. آنچه در سراسر مثنوی دردگران مولاناست، گرفتاری جان در قفس تن و بازماندن او از مشاهده جمال حق است، و هرجاکه این «نی» ناله میدارد، سخن از همین درد است. مولانا به صراحت میگوید: که همه دلهای آگاه عاشق حقاند و این دریغاها و این فریادها بازتاب غیرت حق است.
(1724)ای دریغا اشک من دریا بُدی |
|
تا نثار دلبر زیبا بُدی |
(1725)طوطی من، مرغ زیرکسار من |
|
ترجمان فکرت و اسرار من |
(1726)هر چه روزی داد و ناداد آیدم |
|
او ز اوّل گفته، تا یاد آیدم |
(1727)طوطیای کآید ز وحی آواز او |
|
پیش از آغاز وجود آغاز او |
(1728)اندرون توست آن طوطی نهان |
|
عکس او را دیده تو بر این و آن |
(1729)میبرد شادیت را، تو شاد از او |
|
میپذیری ظلم را چون داد از او |
ای دریغا: یعنی ای کاش.
دلبر زیبا: یعنی معشوق شایسته ومعشوق حقیقی.
ناداد: خلاف عدل و داد، ظلم و ستم.
داد: مىتوان گفت که بمعنى عطا و موهبت است و «ناداد» خلاف آن و مرادف منع و امساک است.
زیرکسار: یعنی دارای سری آگاه و تیز هوش.
طوطی من، مرغ زیرکسار من: منظور همان معشوق حقیقی یا خود حق است که افکار واسرار ما رامی داند.
طوطیای کآید ز وحی آواز او: یعنی آواز این مرغ زیرکسار و این دلبر زیبا، وحی است و پیش از آن که کائنات در وجود آیند، او وجود داشته است.
اندرون توست آن طوطی نهان: یعنی این مرغ آسمانی، در دل مرد آگاه خانه و لانه گزیده است و این مضمون که «دل خانه خداست» با تعبیرات مختلف در حدیث «القلب حرم الله» و یا در کلام عرفا آمده است؛ به گفته صفای اصفهانی:
خدا در دل سودا زدگان است، بجویید |
|
مپویید زمین را و مجویید سما را |
عکس او را دیده تو بر این و آن: یعنی بازتاب هستی او را در موجودات جهان خاکی میبینیم.
میبرد شادیت را: یعنی اگر تو به راستی عاشق باشی، از هر نیک و بدی که بر سرت آید، خشنود خواهی بود
ظلم را چون داد از او: یعنیاگر عاشق باشی رنجهای راه عشق را ستم معشوق نخواهی شمرد که آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست.
( 1724) اى کاش بقدر دریاها اشک داشتم و نثار راه آن دل بر زیبا مىشد.( 1725) اى طوطى عزیز اى مرغ زیرک من که ترجمان رازهاى درونى و عواطف و احساسات من بودهاى.( 1726) او هر چه هر روز بمن داد یا نداد با همان وضع بوجود آمدم اول هر چه را او گفت بیادم آمده و دانستم.( 1727) طوطىاى که آواز او از وحى سرچشمه گرفته و آغاز او پیش از آغاز هستى بوده است.( 1728) آن طوطى در درون تو پنهان است و تو عکس او را در خارج در این و آن دیدهاى.( 1729) او خوش دلى تو را زایل مىکند و تو باو شادمان هستى او بتو ظلم مىکند و ظلم او را چون عدالت مىپذیرى.
مولانا میگوید: هر داد و بیدادی که بر سر من آید، حق از آغاز آن را میدانسته و در جان آدمی آن را باز گفته است. آن روزها که جان از قید تن آزاد بود به او گفته شد که پیوستن با تن خاکی، و بریدن از عالم غیب، رنجآور است که: « لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ»
مولانا میگوید: اگر تو به راستی عاشق باشی، از هر نیک و بدی که بر سرت آید، خشنود خواهی بود و رنجهای راه عشق را ستم معشوق نخواهی شمرد که آنجا جز آن که جان بسپارند، چاره نیست.
نکتهْ حائز اهمیّت در بیت آخر این است که:هر کس هر چیزى را که دوست دارد و مىطلبد براى آنست که خود و سایهى جان خود را در آن مىبیند و بنا بر این مىتوان گفت که آدمى خود را دوست مىدارد و عاشق خود است و نباید بر کسى منتى داشته باشد بدین لحاظ که طالب دوستى اوست، دشمنى را نیز بر این قیاس کنید، مولانا نتیجه مىگیرد که اصل خوشى جانست، ما بىسبب بر عکس آن، عشق مىورزیم و اگر صورت آرزو و امید ما در هم شکست افسوس مىخوریم زیرا آن تصویر روحى یا خیالى را بر هر چه بیفکنیم براى ما محبوب و لذت بخش است، اینست معنى: مىبرد شادیت را تو شاد از او.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |